جدول جو
جدول جو

معنی مال ده - جستجوی لغت در جدول جو

مال ده
(خُ تَ)
مال دهنده. منعم. معطی. بخشنده:
جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست
مدح ملکی مال دهی شکرستانی.
فرخی.
از بهر آنکه مال ده و شادکامه بود
بودند خلق زو به همه وقت شادمان.
منوچهری.
عطا از خلق چون جویی گر او را مال ده گویی
به سوی عیب چون پویی گر او را غیب دان بینی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
مال ده
بخشنده، منعم، معطی
تصویری از مال ده
تصویر مال ده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیده
تصویر بالیده
(دخترانه)
رشد و نمو کرده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
(دخترانه و پسرانه)
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
بنیاد، پی دیوار، طرح و نقشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
کسی که چیزی به جایی می مالد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
نمو کننده، در حال رشد یا پیشرفت مثلاً جامعۀ بالنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
مالش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال مه
تصویر سال مه
حساب سال و ماه، تاریخ، برای مثال شدش فرامش آن سال مه که شهر تو را / فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان (مسعودسعد - لغتنامه - سال مه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلتیده، غلت خورده، غلت زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مال دار
تصویر مال دار
متمول، ثروتمند، صاحب مال، صاحب چهارپا و ستور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نموکرده، افزوده، تنومند و بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
(لِ طَ / طِ)
دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ گُ)
مالش دهنده. مجازات کننده. کیفردهنده. تنبیه کننده. گوشمال دهنده. تأدیب و سیاست کننده:
چتر سیه سپید پیلت
مالش ده سیستان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
آنکه بمالد. و رجوع به مالیدن شود، دلاک. (ملخص اللغات حسن خطیب، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیسه کش حمام. (یادداشت ایضاً) :
چونکه مالنده بدو گستاخ شد
در درستی آمد و درواخ شد.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 78)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراوی. ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیری و مالاریائی. سکنۀ آنجا 177 تن که زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است. آب آنجا از چاه و باران و محصولش غلات و تنباکو و خرماست. شغل اهالی زراعت میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
آنکه اجرای عدالت کند عادل، خدای تعالی، روز چهاردهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالیده
تصویر غالیده
غلطیده، غلطانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
طرح ونقشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج ده
تصویر تاج ده
پادشاهی ده، ارجمند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال زده
تصویر سال زده
آفت دیده آسیب دیده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر سال او از سال گذشته بهتر است (یا بهتر خواهد بود تفاء لا)، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
نمو کننده نشو و نماکننده رشد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیده
تصویر بالیده
نمو کرده، بلند شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالنده
تصویر مالنده
دلاک، کیسه کش، آنکه بمالد
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فام ده
تصویر فام ده
طلبکار وامخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیده
تصویر مالیده
((دِ))
تنبیه شده، مالش داده شده، تلف شده، از بین رفته، مرتب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شالوده
تصویر شالوده
بنیه، اساس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالنده
تصویر بالنده
عالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حال که
تصویر حال که
اکنون که، اکنون که حالا
فرهنگ واژه فارسی سره